کد مطلب:140428 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:137

به میدان رفتن حسن مثنی
پس از شهادت فرزندان امام حسن مجتبی سلام الله علیه تنها فرزندی كه از ایشان مانده بود جناب حسن مثنی بود این بزرگوار مردی جلیل القدر و عظیم المنزله و فاضل و بارع و با ورع بود و والی صدقات جدش حضرت امیرالمؤمنین بود، باری مرحوم سید در لهوف می نویسد:

الحسن بن الحسن المثنی قدواسی عمه و امامه فی الصبر علی الرماح.

از كیفیت قتال و چگونگی محاربه این بزرگوار در میدان حرب در كتب مقاتل اثری نمی باشد فقط مرحوم مجلسی و ابن شهرآشوب و صاحب عمدة الطالب و سید در لهوف می نویسند كه حسن مثنی در وقعه كربلاء به جان مواسات كرد و تا توان و نیرو داشت از عم مكرم خود حمایت نمود.

مرحوم علامه قزوینی از كتاب مصابیح مرحوم سید نقل كرده كه حسن مثنی در میدان نبرد هفده تن را به خاك مذلت انداخت و هیجده جراحت بر بدنش وارد آمد.

سید در لهوف می نویسد: از كثرت جراحت و ضعف قوت بی حال شد و بخاك افتاد و بیهوش شد و در میان كشتگان بحالت اغماء افتاد.

صاحب عمدة الطالب می نویسد:

همین كه لشگر كفرآئین پسر سعد بعد از كشتن امام علیه السلام و فرزندان و یارانش خواستند رؤس شهداء را قطع كنند چون به بالین حسن مثنی آمدند و در او رمقی دیدند خبر به سعد دادند كه پسر بزرگ امام حسن كه نام وی حسن مثنی است با زخم جراحت به حالت اغماء در میان كشتگان افتاده و جان دارد چه باید كرد؟


اسماء بن خارجة بن عتبة بن عصیرة بن حدیقة بن بدر الفرازی كه به ابی حسان ملقب بود در نزد عمر بن سعد حاضر بود گفت:

ایهاالامیر حسن بن حسن همشیرزاده من است او را به من ببخش.

عمر بن سعد قبول كرد و او را در اختیار وی گذارد.

مرحوم مجلسی در بحار می نویسد: همینكه اسماء وساطت حسن مثنی را نمود و مقبول شد فریاد كرد:

و الله لا یوصل الی ابن خولة ابدا به خدا قسم نباید احدی دست تعدی به سوی پسر خوله كه همشیرزاده من است بگشاید.

و صاحب عمدة الطالب نیز می نویسد: ابی حسان به ابن سعد گفت:

یابن سعد، حسن مثنی را به من بسپار تا او را به كوفه نزد امیر ابن زیاد ببرم اگر شفاعت مرا قبول كرد كه هیچ و الا آنجا می توان سرش را برید.

پسر سعد ملعون قبول كرد و گفت: حسن مثنی را به ابی حسان بسپارید.

ابی حسان او را به همین حالت مجروح به خیمه خود آورد.

مرحوم علامه مجلسی در بحار می فرماید: حسن مثنی بواسطه كثرت زخم و ضعف مفرط مدهوش بود و از آن زمان كه از امام علیه السلام اذن میدان گرفت عمو و اعمام دیگر را سالم گذاشته و به میدان نبرد رفت و چون زخم های فراوان برداشت از پای درافتاد و مدهوش گردید و دیگر بهوش نیامد مگر در كوفه كه وقتی بهوش آمد و چشم باز كرد نه عموئی دید و نه عموهای دیگر و نه جوانان و شاهزادگان را پرسید اینجا كجاست و عمویم چه شد؟

گفتند: این جا كوفه است و عموی تو را كشتند و برادرانش را نیز جملگی شهید نمودند و اكنون سرهای ایشان را به نیزه زده و همراه با زنان و دختران به كوفه آورده اند.

باری چون ابی احسان در حضور پسر زیاد شفاعت كرد آن حرامزاده گفت:


مقصود ما قتل خارجی بود، حسن مثنی در شفاعت تو است.

حسن مثنی در زمره ی اسراء بود كه به شام برده شد و در مدینه وفات یافت.